محل تبلیغات شما



امروز که سال ۹۸ رو برای خودم جمع بندی کردم یک حس رضایت درونی و البته کمی غم وجودم رو گرفت  ؛ از این جهت که بعضی کارها طبق میلم پیش رفته بود و بعضی ها رو هم نیمه تمام رها کرده بودم ولی بعضی جملات رو هم که نوشته بودم عجیب خاطره ها رو برام تداعی کرد و به خودم همین دختر ۲۴ ساله افرین گفتم چون به مهم ترین ها رسیده بودم:) سال ۹۸ برام سال جسارت و اگاهی بود این نامی بود که اوایل فرودین انتخاب کردم  و یک قلک هم گرفته بودم و هر کاری که  هر روز مرتبط با این تم انجام میدادم داخل یک برگه کوچیک  مینوشتم و داخل این قلک مینداختم با اینکه تنبلی کردم و زیاد این کار رو جدی نگرفتم که کل سال رو پر کنم ولی همین برگه ها امروز یک لبخند رضایت به لبم اورد بعضی یادداشت ها برگه ها  که اثرات بالایی در زندگیم داشتن

۵/۹ با اینکه خیلی خسته شدم تلاشم رو کردم

۵/۱۶ برام مهم نبود دیگران در مورد چی فکر میکنند یا حتی ازم فاصله گرفتن چون من  قدر خودم رو دونستم  کامل بر خلاف شیدا ونرجس و اون دو تای دیگه .اینجا جسارت به خرج دادم و خیلی تو دلم افتخار کردم همرنگشون نشدم .

۵/۱۴  با اینکه این چند هفته کلی مصاحبه رفتم و خیلی خستم ولی امروز خوشحالم که  در یکی از مصاحبه ها وقتی اقای فقط اشاره ای در مورد ایدش کرد  و سایتش رو نشونم دادسریع خودم ادامه دادم چون قبلا خیلی به این ایده خودم فکر کرده بودم  و گفتم من باهاتون همکاری میکنم چون میدونم شما هم تنهایی نمیتونید شما اجازه بدین من اینجا کار اموزی کنم  اون روز این حرفم باعث شد یک ماه کار اموزی برم و بعد سرکار برم  با حقوق خوبی که باعث برکت زیادی در زندگیم شد و ادمهای رنگارنگ و متفاوت که از جاهای مختلف دیدم و شناختم، اشنایی با یکی از بهترین مدیر ی که تا الان دیده بودم  سرشار از انسانیت و خلاقیت و تواضع . این کارم باعث شد بیشتر در مورد مهاجرت و زندگی در اینجا فکر کنم  و خیلی مشتاق شدم قبل از سی سالگی به کشوری که مد نظرمه برم و چند سالی اونجا باشم با همه ی سختی هاش و دوری ،همین محدود نکردن میتونه خیلی باعث پیشرفت و رشد ما ادمها باشه پس نباید اجازه بدم خودم رو محدود کنم یا حرف دیگران باعث این کار بشه :)

و خیلی نکاث مثبت و منفی داشتم که برای خودم نوشتم میدونی  اون غمی که وجودم رو گرفت به دلیل این بود  که اقدام های کوچک و پیوستم رو دست کم گرفتم مثلا یک مدت زبان انگلیسیم مکالمم خیلی خوب شد با روزی نیم ساعت فقط  زمان که هر روزه بود دوباره بی خیالش شدمهر دفعه گفتم نیم ساعت کمه و همین کمال گراییم الان کمی ناراحتم کردچون میتونستم خودم رو به سطح پیشرفته برسونم و با خیال راحت زبان چینی رو شروع کنم

دلم برای شهرزاد و حسین یه ذره شده ؛همون دو قلوهای دوست داشتی ۴ ساله خودم  که هر دفعه محل کارم مییومدند و با هم بازی میکردیم از خاله شبرنگ گفتن هاشون  که هر دفعه میگفتم بگین شبنم نه شبرنگ

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خاطرات یک دانشجو درباره عواطف یک نقاش